آجرهای حیاط خیس اند از نم ِ باران و
من از برای تو می نویسم و دوباره عود می سوزانم که شب از نیمه بگذرد ؛ تیک تاک
ساعت را می شمارم تا وصال تو ؛ دیگر از بلاهایی که سرم آمد و اذیت هایی که شدی
بگذر که همانا آرامشِ پس از طوفان بس ملموس تر است . برای تو می تپید، این قلب و
برای تو تنگ می شود، ایـن دل.
گیجم از انتخاب بوی ادکلانم! راستی
همان ته ریش همیشگی ام را دوست داری؟ و اینک اسیرم، اسیر بین رُگال کت شلوارهایم
تا انتخاب کنم بهترین را ، شوق دیدارت چه ها که با این دل نمی کند؟ نو نواری ام از
برای توست، انگیزه ی من.
این مردِ بی طاقت دیگر تو را می خواهد
؛ سحرنزدیک است، طلوع کن خورشیدک من...
پ . ن :
برای تو که امید را به من دادی ...
برچسب : نویسنده : farhad otaghetanhaeiman بازدید : 240