و میدانی چه لذتی دارد
دنیا رنگ بهتر و زیباتر به خود میگیرد
نفس میتوان کشید در این هجمه های بغض آور
هوایی که دشنام را نمی تراود
قفس خالی زفوج فوج گنجشکها
من زندانی رها زدیوار و بند تنهایی
تو که می ایی
قصه تازه شروع میشود
با ساز
با آواز
و من پر میکشم
به طلوع عشق آفرین
به صبح آزادی عاطفه ها
آمدی
شوق می آید زکوچه های غبار آلود غم گرفته
مرغ عشقهای عاشق
بن بست را میشکنند
در سروده هاشان
و نقشهاشان پر زماهیهای زرد و سرخ
پر زسبزباغهای تبسم
پر زلبخندهای عاشقانه
و شور آمدنت
نفسی در این بی نفسی....
م.الف
برچسب : نویسنده : farhad otaghetanhaeiman بازدید : 171